پناهنده

پناهنده

 

[=آرشيو=]
مارس 2005 آوریل 2005 مهٔ 2005 ژوئن 2005 ژوئیهٔ 2005 اوت 2005 فوریهٔ 2008


[=همسایه ها=]
Popdex
Yahoo!
Google
Blogshares
Blogdex





   شنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۴  

با شوق تو منتظره...

نمی دانی که چقدر دلم می خواست که حالا اینجا بودی و من سرم را روی سینه ستبر مردانه ات می گذاشتم و می گریستم...و پیراهن یوسف شفای چشمان گریانم و تپش
های قلبت نغمه زندگیم می شد
و آن وقت که خیسی اشکهایم پیراهن پرعطرت را تر می کرد دست نوازشت را روی سرم می کشیدی و عقده از دلم می گشودی که می دانم اولین و آخرین کسی که می تواند دلم را رها کند تویی و بس
مهدی خوبم تا کی باید پشت این پنجره چشم براه تو باشم و در کوچه خالی جستجویت کنم که من در عوض این کوچه تنگ قلبم را برایت چراغانی کرده ام و به محض آمدنت برایت اسپند دود می کنم که کسی زیباییت را چشم نکند
مهدی جان اینکه چند وقت یکبار به من سر بزنی برایم کافی نیست، من به وجودی نیارمندم که همیشه باشد و هر گاه که صدایش زدم با "جانمی" آرام جانم شود
جمعه ها که می شود بیشتر دلتنگت می شوم و وقت اذان غروب دلم را ترس برمی دارد که وای نکند همه بدیهای یک هفته مرا ریز به ریز بخوانی و آبرویم برود
نکند برای پرونده ام گریه کنی
مگر نه اینست که تو را امام عصر می نامند پس به من بگو اگرقبل از مرگم نبینمت مهربانم معنای "عصر " چیست؟
این احتمال را نمی دهی که قبل از آنکه لیاقت دیدار تو را پیدا کنم کاسه عمرم سر ریز شود؟
من دوست دارم تو همیشه باشی و شانه به شانه ام راه بیایی و من برایت درد دل کنم و آن وقت که مثل کودکی کم می آورم و از آخرین حربه کودکانه ام استفاده میکنم و می گریم تو با انگشتهای نازنینت دانه دانه اشکهایم را از روی گونه هایم برداری و با هرقطره ای هزار غم از دلم ببری
و من امروز به تو قول می دهم که دیگر کسی را به جای تو اشتباه نگیرم
زیاد چشم انتظارم نذار...


سه درد آمد به جانم هر سه یکبار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره داره
غم یار و غم یار و غم یار...


12/1/84

   [ POSTED  @ Maryam ۸:۵۷ بعدازظهر ] [ ]