پناهنده

پناهنده

 

[=آرشيو=]
مارس 2005 آوریل 2005 مهٔ 2005 ژوئن 2005 ژوئیهٔ 2005 اوت 2005 فوریهٔ 2008


[=همسایه ها=]
Popdex
Yahoo!
Google
Blogshares
Blogdex





   دوشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۴  

یک روز خوشمزه

امروز بعد از ماهها، طعم غذای مادر برایم طعم زندگی شد...باورم نمیشد انقدر دست پخت خوشمزه ای داشته باشد و در این چند ماه من اینهمه ضرر کرده باشم...شایدم این چند ماه پیش آمد تا من طعم غذای امروز را تا مدتها بخاطر داشته باشم و حتی یادم بیفتد که چقدر بادام بو داده شور دوست داشته ام
بعد از مدتها طرح ریزی ترفندهای مختلف برای فرار از غذا، امروز آنچنان لذتی بردم که برای لحظاتی احساس می کردم مرفه بی دردی شده ام و همین حالاست که امام زمان بیاید و گردنم را بزند
پس از اینهمه روزهای سیاه و خاکستری، امروز همان دختری شدم که در گذشته بودم و این را قبل از اینکه دوستانم بگویند به راحتی فهمیدم
همان دختر شلوغ و پرسر و صدا که آسانترین کار زندگیش شاد کردن دیگران است، همان دختری که دوستانش می گویند مسکنی ست که باید از دست خودش مسکن خورد... امروز درست مثل سالهای پیش خندیدم، خنده هایی از عمق دل، خنده هایی واقعی، با همان بی خیالی ها، با همان شیطنت ها
و باز مثل همیشه وقتی می خندیدم همزمان اشکهایم پایین می آمدند و دوباره مجبور بودم که توضیح دهم که با خنده هایم می گریم که مبادا بعد از آن اشکهایم را در بیاورند
امروز لای هیچ کتابی را هم باز نکردم که نکند کلمه ای از آن جای گوشه ای از امروز را در حافظه اپسیلون مگی ام بگیرد
خیلی توانایی بازکردن احساس امروزم را ندارم...اگر بخواهم چند کلمه از آن را بگویم می شود گفت؛ رهایی..رهایی..پرواز..عشق..بی تعلقی..پرتعلقی..بزرگ شدن..دوباره شدن
امروز در کف دستانم رویشی دوباره را دیدم
می دانستم که از پسش بر می آیم

خدایا از تو بخاطر داشتن دوستانی که هم تاب ابروهای در هم رفته ام را داشته اند و هم تاب روزهای سکوتم و هم امروز در کنار گونه های چال شده ام خندیدند از تو
متشکرم

27/1/84

   [ POSTED  @ Maryam ۱۲:۲۶ قبل‌ازظهر ] [ ]