پناهنده

پناهنده

 

[=آرشيو=]
مارس 2005 آوریل 2005 مهٔ 2005 ژوئن 2005 ژوئیهٔ 2005 اوت 2005 فوریهٔ 2008


[=همسایه ها=]
Popdex
Yahoo!
Google
Blogshares
Blogdex





   سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۴  

قلبی که عشقش تویی

همیشه نداشتن حسد به هیچ کس و هیچ چیز از پاکی هایی بود که وجودم را بدان می ستودم و به من غرور و توفیق و لذت می داد و آن را مقام بزرگی در انسانیت خود می دانستم که این نه تنها احساس خودم که قضاوت اطرافیان و دوستانم هم بود
اما حالا می فهمم که اینکه تاکنون هرگز حسد را در خود احساس نمی کردم به علت پارسایی و تقوای روحی من نبوده است، از بی حسدی نبوده که از خودبینی و خودبزرگ بینی من بوده است و هرگاه که شرایط حسد به وجود بیاید من هم حسود می شوم، حتی حسادت به نویسنده این جملات
چه حسودی! می خواهم از زور حسد بترکم، منطقم را ازدست می دهم، دنیا در پیش چشمم سیاه می شود و زبانم رابطه اش را با عقلم قطع می کند و یکسره در اختیار قلبم قرار می گیرد، قلبی که کوزه ای شده است که در آن از عشق و خاطره و تجربه و احساس و ایمان و یقین و نورخدا و دوستی و آشنایی و شرم و حیا و رودبایستی و قوم خویشی...هرچه است یکباره خالی می شود و درست مثل کوزه ای که چپه اش کنی بعد خالی خالی که شد فقط و فقط از حسد پرش کنی، لبریز و سرریزش کنی! و آن هنگامی است که کسی در بزرگواری و فداکاری، صبر و گذشت، بخشیدن_حتی در عشق_ تحمل سختی بخاطر دیگری، ایمان و دین و تعصب و ...خوبی بخواهد از من جلو بزند و مرا عقب اندازد...آه! که حسودی داغ می شوم، ویرانه می شوم، گویی یکباره دیگر همه چیز را از دست داده ام، دیگر سقوط است و ضعف و زبونی و ننگ
این روزها و این شبها چقدر به این دختری که همین اطراف زندگی می کند و می خواهد خوب باشد، مهربان باشد و بگذرد، می خواهد جواب هر نگاهی را با لبخند دهد و برای همه، حتی برای دشمنان احساسش هم دعا کند،...دختری که می خواهد مومن باشد، می خواهد که راضی باشد از همه و از خدا، دختری که با اینهمه تلخی و غصه ای که از سرش گذشتند باز هم نمازش را با حال و هوای عشق و با دلی عاشق می خواند و هنوز دعای عهدش را می خواند که بگوید هنوز پابند " قالوا بلی" روز ازل است...او که مراقب است که سیلی به صورت زهرایش نزند ، به او که حتی کارهای ناجور خدا را هم برای دیگران ماست مالی می کند و دلیل های صدمن یه غاز می آورد و عدل خدا را در حالی که خودش سراپا در ظلم می سوزد اثبات می کند، به او که نگرانی از فردا را آرام آرام از چشمانش پاک می کند...به او که شنیده است بهشت در همین دنیا پیچیده است و مومن باید پیدایش کند و او هم یک یا علی بزرگ برای پیدا کردن بهشت در دنیا گفته است...آری به این دختر حسودی می کنم
دوی ماراتنی شده که همه عقب مانده اند و حالا من مانده ام و او، یه نگاه به او می کنم و یه نگاه به آسمان که دوست آسمانی مددی کند و از او جلو بزنم، که اگرهم نه
فقط عقب نمانم

5/2/84

   [ POSTED  @ Maryam ۴:۱۰ بعدازظهر ] [ ]