پناهنده

پناهنده

 

[=آرشيو=]
مارس 2005 آوریل 2005 مهٔ 2005 ژوئن 2005 ژوئیهٔ 2005 اوت 2005 فوریهٔ 2008


[=همسایه ها=]
Popdex
Yahoo!
Google
Blogshares
Blogdex





   دوشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۴  

الیک صمدتُ من ارضی
و قطعتُ البلاد رجاء رحمتکَ فلا تخیبنی


!بنازم تو را، که همه طوفانهایم، همه آرامش های طوفانیم و همه آرامش این چند روزم از تو و گوشه چشم توست
یقینا مسبب همه اینها تویی که من در سرما سوز ترین و گرم ترین و بهاری ترین روزهای زندگیم بی تاب توام و تو را میخواهم
به محض رسیدن با دوتا یکی کردن پله ها خودم را به آن زاویه ای رساندم که سال پیش در مقابلش ایستاده بودم
با اینهمه نزدیکی به تو چشمانم سوخت، آتش هر چه که شنیده و دیده بودم یکباره در چشمانم جهید
چقدر مستاصل و بی زبان شده بودم، همه حاضر جوابی ها و گله هایم پر کشیده بود، حتی یادم رفت که بگویم چه ها کشیدم در این مدت دوریت...آنقدر طوفان زده بودم که ساعاتی بودن کنار آرامش تو مرا به اوج فرصت طلبی از همین چند ساعت آرامش رسانده بود
درست مثل کودکی که ساعتها از غصه نبودن مادرش گریه می کند که به نفس نفس می افتد و به محض اینکه مادر در آغوشش می گیرد آنقدر مطمئن و آرام می شود که چشمهایش در عوض شکایت از مادر به خواب می رود، من هم گویی که بعد از سالها رنج به آغوش مهربانی رسیده بودم و هیچ غمی نداشتم
بماند که با چه وضعی دوباره این طفل را جدا کردند و چقدر این طفل قول گرفت که زود به زود ببیندش
دستم را به دستش سپردم و از او خواستم که انگشتانم را یک به یک فشار دهد، با فشار اولی ایمان، با فشار دومی امید، با فشار سومی عشق
و با فشار آخری مرا رضا کند به قسمت...
و مطمئنم هیچکدام از آنهایی که در گوشه ای از قلبم لانه کرده اند و دوستشان داشتم را فراموش نکردم و گمان می کنم که برای همه شان خواستم آنچه را که در پنهان قلبهایشان می خواستند

شروع دلتنگی
1/3/84

   [ POSTED  @ Maryam ۱:۳۴ قبل‌ازظهر ] [ ]