پناهنده

پناهنده

 

[=آرشيو=]
مارس 2005 آوریل 2005 مهٔ 2005 ژوئن 2005 ژوئیهٔ 2005 اوت 2005 فوریهٔ 2008


[=همسایه ها=]
Popdex
Yahoo!
Google
Blogshares
Blogdex





   شنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۴  

... بشنو از نی

آنقدر روحم را با سر سوهان خراشیدند، آنقدر ناخنهایشان را بر وجودم کشیدند که انگار خونابه هایش به دهانم رسیده باشد
!چه طعم بدی دارد
آنقدر تراشیدند که پوست کلفتم به نازکی یک برگ درخت شد
از تو خالی شدم، خالی خالی
صدای غذایی را که قورت می دهم می شنوم
می پیچد صدایش در این راه و گردشی که طی میکند در این خالی درونم
همه چیز تمام شده
نه معده ای، نه کلیه ای، فقط یک قلب نصفه کاره که آنهم گهگاه به هوایی می تپد و مرا از زنده بودنش مطلع می کند
رگها هم به مرخصی تعطیلات رفتند از بس که نیازی و جایی برای کمک آنها نبود
فقط چند صد گرمی از گوشت و چربی و غشاء آن بالا مانده است که هرزچندی فرمانی می دهد، کتابی به دست می گیرد
سلام کردن را به یادم می آورد...که آن هم در هر طباخی پیدا می شود
هر چه که چراغ قوه می اندازم و خیره می شوم چیز دیگری نمی یابم
هر که روبرویم بایستد و صدایی و فریادی کند
این صدا از میان لبانم پایین خواهد رفت و می تواند انعکاس صدایش را بشنود
درست مثل اسباب کشی به یک خانه جدید و خالی
جایی خوبیست برای تمرین آواز
جای خوبتریست برای نی زدن
فقط کافیست که فوت کنی و دمت را روانه کنی
خواهی دید که چه هنرمندی هستی
که لیاقتت از فلوت زدن در کنسرت یانی هم بیشتر است
خواهی دید که نفست گران می شود از بس که خوب تراشیده اند این نی را
..کاش .. کاش
کاش دم مسیحایی از این دالان خالی می گذشت و میتوانستی ببینی که من نفسهایم را حبس می کنم
که نکند خللی در موسیقی و ضرب نفسهایش وارد شود...
نکند نظم صدایش را دمی یا بازدمی از من در هم ریزد
و به احترام او با همه سازهای کهنه و تازه ای که کوک کرده بودم خداحافظی می کردم
وحنجره ام را قسم می دادم که در شهناز برایش بخواند
... پربزن بدون تردید... در هوای روشن عشق
که اگر کمی در این خالی خسته می دمیدی، می دیدی که در این نیکده ی تهی چه بهاری به پا می کردم
که عطر یاس و مریمش هر که را که از اطراف این آبادی می گذرد منگ و مست کند
من خالی شده ام برای نفسهای تو
مگر همین را نمی خواستی؟
مگر روزهای گذشته را تقویم زندگیم نکردی که من همین شوم
من همان شده ام که تو می خواهی
...بدَم
بدَم معبود ماندگار من
تهی تهی، بی هیچ غروری، بی هیچ سودا و منیتی منتظرت هستم
...

20/3/84

   [ POSTED  @ Maryam ۲:۰۱ بعدازظهر ] [ ]