پناهنده

پناهنده

 

[=آرشيو=]
مارس 2005 آوریل 2005 مهٔ 2005 ژوئن 2005 ژوئیهٔ 2005 اوت 2005 فوریهٔ 2008


[=همسایه ها=]
Popdex
Yahoo!
Google
Blogshares
Blogdex





   دوشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۴  

...دشوارترین کار دنیا پابسته گی ست

زیر این طاق کبود
یکی بود یکی نبود
مرغ عشقی خسته بود
که دلش شکسته بود
اون اسیر یه قفس
شب و روزش بی نفس
همه آرزوهاش
پر کشیدن بود و بس
تا یه روز یه شاپرک
نگاشو گوشه ای دوخت
چشاش افتاد به قفس
دل اون بدجوری سوخت
زود پرید روی درخت
تو قفس سرک کشید
تو چش مرغ اسیر
غم دلتنگی رو دید
دیگه طاقت نیاورد
رفت توی قفس نشست
تا که از حرفای مرغ
شاپرک دلش شکست
شاپرک گفت که بیا
تا با هم پر بکشیم
بریم تا اون بالاها
سوار ابرا بشیم
یه دفعه مرغ اسیر
نگاهش بهاری شد
بارون از برق چشاش
روی گونه ش جاری شد
شاپرک دلش گرفت
وقتی اشک اونو دید
با خودش یه عهدی بست
نفس سردی کشید
دیگه بعد از اون قفس
رنگ تنهایی نداشت
توی دوستی شاپرک
ذره ای کم نمی ذاشت
تا یه روز به باد سرد
میون قفس وزید
آسمون سرخابی شد
سوز برف از راه رسید
شاپرک یخ زد و یخ
مرد و موندگار نشد
چشاشو رو هم گذاشت
دیگه اون بیدار نشد
مرغ عشق شاپرک و
به دست خدا سپرد
نگاهش به آسمون
تا که دق کردش و مرد
.................

22/3/84

   [ POSTED  @ Maryam ۵:۱۳ بعدازظهر ] [ ]