از امروز: بی پناه*
!تو، از من می گریزی
و من در غربتی تلخ، های های گریه می کنم
!اما کسی را مجال دیدن گریه من نیست
من با خویشتن و بی حضور همه است که می گریم
بر زخم هایی که بر بال احساس خویش زده ام
بر عشق نابی که از کف داده ام
!و بر گریزی که تو از من داشته ای
برای شرح عشق تو
به دشتی سرشار از واژگان بکر نیاز داشتم
واژگانی با چنان بار سنگینی از محتوی
که بتوانند ثقل شیدایی مرا تاب آورند
که مرا بال و پر پرواز دهند
که بتوانم پله پله بر آنها رو به ملکوت بروم
تنها در جاری شدن است که من معنی می دهم
باید حرکت کنم
باید راه بیفتم
فردا سپیده دمان حرکت خواهم کرد
،و تو
و تو، آه خواهی کشید
حس خواهی کرد که گلبرگ های عاطفه های گم شده ات
سرشار از طراوت یادهای من اند
و خوب که بیندیشی
،خواهی دید که من
.هنوز هم بوی عشق می دهم
یادگاری روزی که انگشت کوچکت را در انگشت کوچکم حلقه کردی *
و با من تکرار کردی که
............ قهر قهر قهر تا روز قیامت
7/4/83